💕وبلاگ لیدی باگ💕

💕وبلاگ لیدی باگ💕

هدفمون از ساخت وب آوردن لبخند روی لباتونه💕

تک پارتی من*حرفی

💕 Mahdiyeh💕 💕 Mahdiyeh💕 💕 Mahdiyeh💕 · 1403/02/15 12:59 ·

سلام‌ به اولین پارت این رمان خوش آمدید 

توجه داشته باشید که تک پارتی من * حرفی هست 

 

برید ادامه عشقا❤💋💋

 

#مرینت 
به سختی چشمامو باز کردم.بدنم درد میکرد مخصوصا پام.نمیدونستم کجام.بعد از میراکیولس لیدی باگ بیهوش شده بودم.چندبار پلک زدم.وایس.....وایسا ببینم..😱😱من....من اینجا چیکار میکنم.با ترس به تیکی گفتم:
-تیکی...من چرا اینجام😱
صدایی از کنارم اومد
+بلخره بیدار شدی؟
یهو ترسیدم و جیغ ریزی کشیدم و دستام رو جلوی سرم گرفتم..صدای....صدای ادرین بود😐
-هیششش الانهمه میفهمن تو اینجایی
آروم از پشت انگشتام نگاهش کردم..اره..خود ادرین بود.دستام رو پایین آوردم و با چشمایی درشت شده بهش زل زدم.
-من...من اینجا چیکار میکنم زوددد بگو
لبخند کجکی زد و ابروهاشو بالا داد.
+خـــب تو بعد از حمله آکوماتایزر زخمی و بیهوش شده بودی.منم اوردمت اینجا
با ترس هرچی بلد بودم بهش گفتم
-تو خیلی بیشعوری که هرکیو برداشتی اوردی توی اتاقت.. چرا من رو نبردی بیمارستان؟؟اصلا‌ چرا....
تن صدام اهسته شد
-چرا...لباس نداری😱😱😱😱
لباس نداشت.😐😐یعنی بالاپوش نداشت.سعی کردم به بدنش نگاه نکنم.ولی به هر حال وقتی به صورت کمی سرخ شده‌ش نگاه میکردم بدنش هم دیده میشد.اول یه نگاه ب من کرد،بعد به خودش،بعد دوباره به من 😐با من و من گفت
+خب...من...یعنی تو...
حس کردم بدنم یخ کرد😐
طوری که نشون بده هیچی نشده خیلی ریلکس و با هیجان گفت
+درسته.به نکته ظریفی اشاره کردی،اما باید بگم این دیگه مشکل خودته و وقتی من خواستم لباسم رو عوض کنم جنابعالی به هوش اومدی.
همونطور که باهام حرف میزد اروم اروم پیرهنشو میپوشید..حس میکردم دیگه شرم و حیا بین ما از بین رفته بود😐دیگه چجوری تو مدرسه باهاش روبرو بشم؟؟(هول نکن عروس گلم چی شده حالا مگه پسرم فقد لباس نداشت😑توعم تَوَهُم توطعه داریاااا😑تو پاریس چیز زیر 16سال غیر قانونیه://گفتم در جریان باشید...ایش)
اگه ولم میکردن همونجا تشنج میکردم و از دهنم کف میزد بیرون.‌😂همونجوری بهم نگاه کرد..
-چیه؟؟؟
جواب نداد
-من....من که لباس دارم؟؟؟اره؟؟😐
عین دیوونه ها به لباسم که خداروشکر تنم بود زل زدم. با خنده گفت
+فکر نمیکردم اینقد منحرف باشی 😂😂😂😂
-نیستم😬 توهم اگه جای من بودی و میدیدی تا...ساعت چنده؟.؟کیفم؟؟؟؟تیکـ....کیفم کو؟
+هییی آرومتر. مگه بلندگو قورت دادی؟بیا اینم کیفت
دادش به دستم. تیکی توش نبود. گوشیم رو برداشتم. مامانم 42 بار زنگ زده بود 😱😱😱😭😭😭
-من،من یه چیز دیگه هم توی کیفم داشتم و الان نیست.
نشست روی تخت.خودمو کشیدم اونطرف.
+خب.از اونجایی که یو آر جاست عه فرند تو می،و من از دوستام دزدی نمیکنم،باید بگم که الکی تهمت نزدن...
-ولی...
+اما اگه منظور کوامیته،باید بگم رفته بالا داره بازی میکنه
یه لحظه خیالم راحت شد ولی.....واااااعتتتت د فاااااااک؟؟؟؟کوامیم؟؟؟یعنی فهمیده من لیدی باگم.
لبخند پسرونه عجیبی زد و گفت
+چیه؟؟؟؟الان میگی لابد فهمیده من لیدی باگم؟؟😂
خدای من کاش خواب باشه‌😭
+و میگی کاش یه خواب باشه؟
ذهنمو میخونه.😐من لال شده بودم و هیچ صدایی ازم نمیومد😐😐😐ولی یهو زبون باز کردم
-خهخخخخ چی داری میگی بابا من؟؟؟لیدی باگ؟؟؟؟پوفففففف خیلی خنده داره ادرین....خب...حالا...من باید برم☺️......😩اه نه....باید پیدا کنم چیزموووو..
+کوامیتو😐
-کوامی چیه دیگه بابا😭
خدایا...انگار واقعا فهمیده.خواستم بلند شم که اونقدر پای چپم درد میکرد که نتونستم روی زمین وایسم و نزدیک بود بخورم زمین.البته ادرین اومد و گرفتم.یه جوری شدم.قلبم خودشو به در و دیوار میکوبوند. صورتش تقریبا به صورتم نزدیک بود.توی چشمام نگاه کرد و آروم گفت.
+پات صدمه دیده. باید بیشتر مراقب باشید مالیدی...
انگار خون از تمام بدنم تبخیر شد.....
-مممممم....مای......مای لیدی؟
دندون هاش رو دقیقا روی هم قرار داد و طوری لبخند زد که همیشه.....کت نوار میزد..نشوندم روی تخت.ول کنم به چشماش اتصالی کرده بود و خراب شده بود ‌😐و گویا ولکن او نیز سوخته بود..(بوی سوخته تا اینجا اومد ددچ یاوااش😂کنترول یور سلف، کار دستم ندی اینجا بچه نشسته ها😂✋)
-ادرین؟
تو چشمام انگار اشک جمع شد(این قسمت رو لدفن اول اون اهنگ مای هارت ویل،گو آن د دور/تایتانیک بابا😑/رو در مغز مبارک پخش کنید و سپس باخانید)
-تو...واقعا؟.ینی کت نوار؟؟تو؟؟
+اره...من کت نوارم:)
صدا از دهنم بیرون نمیومد.همینجوری مسخ زده شده بودم.اون....اون اگه کت نواره پس...واقعا عاشق منه؟
+مهم نیست.ما هنوزم دوستیم؟مگه نه؟
(آیم اسپیچ لس😐)

ول کن اون درست شد و دیگه بهم زل نزد.اما فیوز مال من از جا کنده شده بود😐نفس نمیکشیدم.
دوباره کوتاه نگاهم کرد
+هیی الان تمومم میکنی😂
-من..باید...من باید برم....تیکی
هنوزم روی چشمای سبز نعناییش قفل شده بودم.از روی تخت بلند شدم و خواستم با احتیاط تیکی رو پیدا کنم که شونه‌م رو گرفت.
+پس...اون پسری که دوستش داری لوکاس...اره؟
قیافه ش غمگین شد.
+فقط یه سوال پرسیدَ...
-نه.
برگشتم و صاف توی صورتش وایسادم.چشمامو بستم،آب دهنمو قورت دادم و شروع کردم به حرف زدن با سرعت رپ های امینم:/
-مهم نیست چیزی که میگم باعث بشه تمام عمرم خجالت زده بمونم و فکر کنی یه تختم کمه و چقدر احمقم و شاید دیگه مدرسه نیام و نتونم دیگه ببینمت ولی باید بگم که این فکرت اشتباهه و لوکا کسی نیست که من دوستش دارم یعین در اصل الان خیلی شوکه شدم که دیدم تو کت نواری پس باید بگم من دست و پامو گم کردم و ادرین تو رو من علاقه مند بودم در اولین باری که دیدمت(جمله بندی تو حلقم 😐) و ...عای لاو یو ادرین....
تک سرفه ای کردم.
_باگ او...
+این عجیب ترین و سریع ترفند اعتراف عاشقانه ای بود که شنیدم.تیکی همه چیو بهم گفت...مرینت....من...منو ببخشد که متوجه نشدم بهترین دوستم،بهم علاقه منده...و اینکه...دختر رویاهامه:)
سرم رو بالا گرفتم و به چشماش نگاه کردم.لبخند میزد.نمیدونم چرا و چطور اون موقع،با اینکه کلی ترسیده بودم از اینکه ادرین کت نواره و میدونه من لیدی باگم آروم شدم..اولین باری بود که کنار ادرین حس ارامش داشتم و قلبم کولی بازی در نمیاورد.
+وقتی بیهوش بودی خیلی فکر کردم...و...و راستش،تو هیچوقت برام فقط یه دوست نبودی مرینت....من..من عاشقتم
انگار گونه هاش سرخ شد.دستام رو گرفت.ناخوداگاه محکم دستاش رو فشار دادم و روی پنجه پاهام ایستادم.سرش رو بهم نزدیکتر کرد و چشماش رو آروم بست.منم همراهیش کردم و.......
هوگو: هِیی ‌مامان!!!!لوییس اینجا نشستههه😐😑
و ما برای اولین بار به خواست خودمون همدیگه رو بوسیدیم.
اما: چقدر عاشقانه😍😍😍😍
من:ولی قول بدید به هیچکس هیچی نگید...
هوگو:این داستان خجالت آورو به کی بگیم اخه؟؟؟😑
ادرین:هوگووووو😬مادرت منظورش هویتامون بود
من:دعواش نکن
هوگو:پووووففف...باشه.
و دهنشو زیپ کرد.بوی سوخته میومد.همه به دماغشون چین دادن و بعد،نگاه همه به سمت ادرین رفت. قیافه ش درست مثل ۱۴سالگیش شده بود.اب دهنشو قورت داد.
ادرین:فک...فکر کنم....سوزو....سوخت😱سوووووخخخختتتت
بچه ها داد زدن:پدررررررررر
من فقط بهشون خندیدم...این مردا به هیچ وجه عرضه غذا پختن ندارن..حتما باید یکی چهارچشمی حواسش بهشون باشه😂
......پایان......

 

 

 

لایک و کامنت یادت نره‌❤❤❤❤❤❤