💜تنهایی 💜 پارت8

💕 Mahdiyeh💕 💕 Mahdiyeh💕 💕 Mahdiyeh💕 · 1403/05/19 21:50 · خواندن 2 دقیقه

سلام حوصلم سر رفته بود 

به خاطر همین پارت دادم ❤

💜تنهایی 💜

❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️
🌷فردای آن روز🌷

از زبان مرینت : از بیمارستان مرخص شدم و آدرین منو آورد خونه و برام یه خدمتکار شخصی گرفت که کارامو انجام بده

از زبان آدرین :یه خدمتکارگرفتم برای مرینت  تو موقع هایی من کار دارم یا سرکارم حواسش به مرینت باشه اینطوری نه اتفاقی برای خودش میفته نه برای بچه اینطوری خیال خودمم راحته❤

اسم خدمتکاره : لیا هست 💕

شب از زبان مرینت : امشب لیا قرار بود برام پاستا درست کنه از زبان نویسنده ( پاستا یه غذای ایتالیایی هست برید اینترنت سرچ کنید خیلی خوشمزه اس خودم خوردم )

وقتی لیا غذا رو آورد دست و پنجمو گم کرده بودم آخه خیلی خوشمزه بود لامصب

از زبان نویسنده : مرینت خدا بگم خفت کنه 😳😂 منم گشنم شد 😕🙄😂

خیلی خسته بودم صبح که بیمارستان بودم بعدشم کمک لیا سفره رو جمع کردم به خاطر همین رفتم خوابیدم

از زبان آدرین : به لیا گفتم بره فردا ساعت 10  بیاد که مواظب مرینت باشه وقتی لیا رفت رفتم اتاق مرینت که دیدم خوابه رفتمو از پشت بغلش کردم یکم لباسش دادم بالا و شکمشو نوازش کردم که دیدم مرینت روشو کرد سمت من گفتم ببخشید بیدارت کردم 
گفت نه بیدار بودم نفهمیدی 
گفتم : نه 
و بعد سرشو گذاشت رو دستمو خوابید

فردای آن روز از زبان آدرین : بلند شدمو نگاهی به ساعت کردم ساعت 9:30 بود یه نیم ساعت دیگه لیا میاد و مواظب مرینت باشه به مرینت نگاهی کردم چقدر ناز خوابیده بود
رفتم حموم یه دوشی گرفتمو لباساموپوشیدم که صدای زنگ در اومد لیا بود بهش سلام کردم و گفتم مواظب مرینت باش و خداحافظی کردمو  رفتم

از زبان لیا :وارد عمارت شدم چقدر بزرگ لامصب رفتم جلو و در زدم که همون مرده فک کنم اسمش آدرین بود در و باز کرد بهم سلام کرد و گفت مواظب مرینت خانم باشم بعد رفت ولی با یه نگاه خاصی نگام کرد بعد رفتم سمت یه اتاقی لباسامو عوض کردم و شروع کردم به درست کردن سوپ

از زبان مرینت : از خواب بلند شدم یه بوی خوبی میومد بوی سوپ رفتم بیرون دیدم لیا اومده بهش سلام کردمو و گفتم وااااوووو چه بوی خوبی راه انداختی لیا گفت : مرینت خانم تا شما دست و صورتتون می شورید سوپ هم آماده اس 
مرینت :گفتم  باشه ولی لیا منو مرینت خانم صدا نزن من مثل خواهرت می مونم پس لطفا بهم بگو مرینت 
از زبان لیا : باشه مرینت

از زبان مرینت : خیلی زود گذشت ساعت ۴ شد الانا بود که آدرین بیاد‌ که زنگ خونه در اومد رفتم در و باز که آدرین اومد تو


اووووف  پارت بعد اوضاع خیلی خیطه
پس بای تا پارت بعد ✨🌷
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️