تک پارتی 💖معجزه عشق💖

💕 Mahdiyeh💕 💕 Mahdiyeh💕 💕 Mahdiyeh💕 · 1403/06/11 15:21 · خواندن 3 دقیقه

سلام به همگی ❤

با یه تک پارتی جدید اومدم 🌈

پس برو ادامه لایک و کامنت فراموش نشه❤💋

تک پارتی 
✨معجزه عشق ✨


من الان 20 سالمه تو دانشگاه تو یه رشته طراحی هستم 3 ساله از رفتن آدرین میگذره خدارو شکر کلویی تو یه کلاس دیگه هست ولی خوب یه کلاس با هم هستیم متاسفانه با هم یه جا میشینیم 
آلیا هم تویه رشته ی خبرنگاری نینو هم تو رشته موسیقی
دلم خیلی برای آدرین تنگ شده دیگه اون مرینت خجالتی با رفتن آدرین یه جورایی از بین رفت 
ارباب شرارت جدید اومده اسمش لیدی ماث هست اون دختره 
تیکی هم از رفتن پلگ دیگه اون تیکی سابق نیست 
راستی اون لیدی ماث خیلی قوی هست 
خوب دیگه کافیه بریم ببینیم چی میشه
چون امروز قراره همه بریم شهر بازی 
جایی که آرزو داشتم با آدرین برم
از زبان آدرین 👈 این چند وقت که تو توکیو بودم خیلی عجیب بود انگاری جای یه نفر خالی بود 
دلم واسه لیدی باگ تنگ شده بود یه روز تو اخبار دیدم که داشت با لیدی ماث ( همون هاک ماث جدید) می‌جنگید با خودم افسون خوردم که نتونستم برم کمکش 
راستی من به با پلگ تو توکیو قهرمانی هامون انجام میدم فقط به صورت ناشناس چون به لیدی باگ گفته بودم رفتم واشنگتون اگه میفهمید من تو توکیو هستم به هویتم پی میبرد خیلی سخت بود چون هم نمی‌تونستم زیاد خودم نشون بدم و از پنجه برنده استفاده 
و اگه میکردم جوری میکردم که این پنج برنده نیست خوب امروز قراره دوباره برم فرانسه_ پاریس 
سوار جت شخصیم شدم که مایک اومد ( خدمتکار جدید ام ناتالی دیگه نتونست پیشمون بمونه ) مایک گفت قربان مایل هستید که یکم پاریس بگردید گفتم آره میخوام برم شهر بازی بله قربان چند دقیقه دیگه فرود میایم گفتم باشه 
داشتم بیرون نگاه میکردم
از زبان مرینت 👈 سالگرد تاسیس شهر بازی بود قرار بود ساعت ۶ بریم ساعت ۸ آتیش بازی بود قرار بود که سوار چرخ فلک بشیم ببینیم 🎊🎇🎆 
از زبان آدرین 👈 فرود اومده بودیم سوار ماشین شدیم دیدم که نوشته شده بود امروز سالگرد تاسیس شهر بازی هست گفتم عالیه برای همین موبایلم برداشتم رفتم یه بلیط گرفتم 
رفتم تو واتساپ کن دیدم نینو چندتا پیام داده بود تو یکیش گفته بود کجایی 
میخواستم بنویسم که پاریس هستم که نتونستم موبایلم گذاشتم تو جیبم 
ساعت شش و نیم بود که رسیدیم تو شهر بازی 
اول رفتم تو بازی های دیگه بلیط ویژه داشتم برای همین باید زودتر میرفتم رفتم تو سف وقتی رفتم جلو که یهو صدای آشنا پشت سرم شنیدم سریع برگشتم عجیب حس کردم که جای کسی که خالی بود الان پر شده بلند گفتم مرینت 
از زبان مرینت 👈 داشتم حرف میزدم که یه صدایی اومد که شنیدم گفت مرینت برگشتم دیدم آدرین 
از زبان آدرین 👈 گفتم مرینت  
میخواستم برم اونجا که یهو صف شروع کرد به حرکت از زبان مرینت 👈 میخواستم برم پیش آدرین که دیدم صف آدرین حرکت کردم گفتم بهتره از صف برم بیرون
از زبان آدرین 👈 از صف بزور اومدم بیرون که دیدم مرینت نبود گفتم مرینت موبایلم برداشتم به مرینت زنگ زدم که یهو موبایلم خاموش گفتم ای وای شارژش تموم شد از زبان مرینت 👈 دیدم موبایلم زنگ خورد شماره آدرین بود بهش زنگ زدم دیدم که گفت مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد 
گفتم ای بابا بلند داد زدم آدرین 
از زبان آدرین 👈 صدای مرینت شنیدم برگشتم دیدم مرینت
بلند گفتم مرینت از زبان مرینت 👈 صدای آدرین شنیدم برگشتم دیدم آدرین اونجا بود اشک از چشمام اومد بیرون سریع دویدم سمت آدرین 
از زبان آدرین 👈 شروع کردم به دویدن که مرینت اومد بغلم 
که یهو آتیش بازی شد صحنه خیلی قشنگی بود 🎆🎇🎊
از زبان آلیا 👈 مرینت که از صف رفت برای همین با نینو رفتیم پشمک خریدیم از اونجا ببینیم که یهو گفتم نینو نگاه کن چه صحنه زیبایی از زبان مرینت 👈 با آدرین داشتیم آتیش بازی میدیم 
( پایان )