تاوان وابستگی
❤
🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼
# پارت_2
هیچکس از وجود این بچه خبر نداشت..
خودمم نمیخواستم کسی بفهمه چون اگه میفهمیدن بچرو میدادن به آروان ..من که خودم پدر و مادری
نداشتم که هوامو داشته باشن که اگه داشتم وضعیتم این نبود !ماشاال انقدر خانواده پدریم بهم لطف
داشتن خواستن سریع تر از شرم خالص شن و تو 17 سالگی مجبور به ازدواج با مردی مغرور و سرد و
خودخواه کردنم ...انقدر این مدت به گذشته فکر کردم که دیگه داره حالم بهم میخوره به خودم نهیب
زدم... بسه دیگه همراز !چقدر میخوایی به اون آروان که حتی بهت فکرم نمیکنه فکر کنی؟ به اون خانواده
ای که اصال براشون اهمیت نداره چی داری میکشی فکر کنی؟ سرمو تکون دادم و از رو تختم بلند شدم .
باید یه فکری راجبه زندگیم میکردم.. من که نمیتونم تا آخر با اون حساب بانکیم زندگی کنم مخصوصا
االن که نفر دومی هم هست» !1ماه بعد «آخرین پله رو هم پایین اومدم و به طرف ماشینم رفتم تو هیچ
کجا بهم کار نمیدادن اخه کی به دختری که حتی مدرک دیپلمشم بزور تونسته بود بگیره کار میده؟ توقع
بیجایی بود ...هرچی استارت میزدم ماشین راه نمی افتاد.. مجبورا پیاده شدم و با کیفم به اون طرف
خیابون حرکت کردم چون اونور یه مکانیکی بود ..داشتم از وسط خیابون رد میشدم و اصال حواسم پی
تردد ماشین ها نبود که یکهو نور ماشینی افتاد رو چشمام و بعد سیاهی مطلق...