تک پارتی
سلام رمان تک پارتی آوردم
❤ارباب غیرتی من❤
برو ادامه
❤️ارباب غیرتی من ❤️
✨تک پارتی✨
آدرین: آخ کمرم درد میکنه بهتر برم مرینت: کجا؟؟ مگ من میزارم بری تو کمرت درد میکنه منم اینجام اگه دردت بیشتر شد میبرمت بیمارستان آدرین: ممنون بانوی زیبای من😍مرینت: بگیر بخواب فردا کُلی کار داریم آدرین: مثلاً چیکار؟🤔 مرینت: نمیدونم منظورم مدرسه و تکالیفه😩 آدرین: بانوی من😍مرینت: جونم پیشی؟ آدرین: هیچی فقط میخواستم بگی پیشی😂 مرینت: پیشی؟ آدرین: بله بانوی من؟ مرینت: هیچی فقط میخواستم انتقام بگیرم و بگی بانوی من😂 آدرین:😐 بگیر بخواب شب بخیر بانوی من مرینت: شب بخیر پیشی جون (نکته: بریم زمان بعد مدرسه آدرین اینا) مرینت: آدرین؟ آدرین: جونم بانوی من😍 مرینت: بنظرت به پدر و مادرم بگیم کی هستیم؟🤔 آدرین: هر چی تو بگی بانوی من😍 مرینت: خب بریم خونه بگیم آدرین: چشم❤ (نکته: الان رفتن خونه) مرینت: مامان و بابا ما میخوایم یه چیزی بهتون بگیم سابین: خب چی؟ آدرین: تو شروع کن پرنسس من😍 مرینت: باشه (خال ها روشن) آدرین:(پنجه ها بیرون) سابین:😨 تام:😨 لیدی باگ پرید بغل مامان و باباش (ناظر جون پرید بغل مامان و باباش چیز بدی نیست😐) (نکته: به حالت عادی برگشتن) مرینت: مامان و بابا یه چیزی پدر آدرین حاکماثه و همین طور که میدونید مادرش فوت کرده میشه اینجا بمونه پیش ما؟ سابین و تام: بله مرینت: ممنون مامان ممنون بابا ❤سابین: خواهش میکنم😘 تام: مرینت برو بالا من با آدرین کار دارم آدرین: جانم؟🤔 تام: حواست بهش باشه اگه تو این ماموریت هایی که میرین یه تار مو از سرش کم شه با من طرفی ها! گفته باشم آدرین: چشم من خودم حواسم بهش هست. تام: آفرین پسر خوب حالا میتونی بری پیش مرینت آدرین: ممنونم 😃 پلگ: پنیر میخوام زود باش بده آدرین: بیا بگیر شکمو 🧀 پلگ: ممنونم آدرین😘 حالا میشه برم با حبه قند بازی کنم؟ آدرین: حبه قند چیه؟ کیه؟🤔 پلگ: تیکی دیگ آدرین: برو پلگ: مرسییییییییی آدرین. آدرین: خواهش میکنم (نکته: آدرین و مرینت مشقاشونو تموم کردن) آدرین: اوه آخ کمرم تیر کشید نتونستم تحملش کنم برای همین داد زدم و چشمامو بستم و بعد که چشمامو باز کردم دیدم که مرینت داره با یه پسره حرف میزنه خوب گوش کردم که ببینم چی میگن مرینت: کی اومدی؟ برای چی اومدی؟ (نکته: اسم پسره مارسل هست که پسر عموی مرینته و از مرینت خ..و..ش..ش مرینت هست) مارسل: با هواپیما اومدم و برای تو اومدم😏 مرینت: برای من؟ چرا؟ مارسل: ازت خ.وش.م میاد. هم آدرین این حرف رو شنید😨😡سعی کرد خودشو کنترل کنه و اون پسره رو لت و پاره نکنه (نکته: منظورم از لت و پاره اینه که یارو رو بزنه) مرینت: ولی من ازت خ.وش.م نمیاد😏 و بعد آدرین یه کاری کرد که مرینت بفهمه به هوش اومده مرینت: خوبی آدرین؟ آدرین: آره پرنسس من😍 مرینت: دروغ نگو دکتر گفته با اون فشاری که به کمرت اومده الان باید خیلی درد داشته باشی 🤔 آدرین: بانوی من تا حالا شده من بهت دروغ بگم؟ مرینت: نه آدرین: پس کمرم درد نمیکنه و این آقا کیه؟ مرینت: ایشون مارسل هست و پسر عموی بنده آدرین: خوشبختم مارسل: منم همین طور که یهووووووووووووووووووووووووووووو