💜تنهایی 💜 پارت 10
هلو
بریم عمارت اگراست
مرینت : چشمامو باز کردم دیدم آدرین نیست ترس برم داشت کجا رفته نصفه شبی رفتم پذیرایی نبود ، دستشویی هم نبود
پس کجا بود کل عمارت گشتم نبود گوشیمو برداشتم و زنگ زدم یه دختره برداشت
از زبان لیا: بعد اتمام کارمون آدرین رفت حموم چند دقیقه بعد موبایلش زنگ زد روش نوشته بود
❤️مرینت❤️ برداشتم و گفتم شما
مرینت : تا صدای زن رو شنیدم اعصبانی شدم و گفتم گوشی شوهرم دست تو چیکار میکنه
لیا : با عشوه گفتم من لیام خدمتکار عمارت آدرین هم اومد بود داشت با من س*ک*س میکرد الانم عشقم حمومه هر موقع اومد بیرون بهش میگم بهت زنگ بزنه
مرینت : خیلی اعصبانی شدم و گفتم بهتره به آدرین بگی دیگه بر نگرده اینجا
لیا: نگران نباش دیگه نمیاد
اتمام تماس
آدرین از حموم اومد بیرون و گفت داشتی با کی حرف میزدی
لیا: با مرینت همه چیو گفتم بهش گفتم تو مال منی و ما باهم سکس کردیم عشقم حالا از دست مرینت انتر راحت شدی
که دیدم آدرین با فک قفل شده داد زد
آدرین : 🤬 تو گوه خوردی دیگه هم نبینمت مرینت مال منه عشق منه تو غلط کردی اینا رو بهش گفتی
لباسشو برداشت و پوشید سوار ماشین شد و روند سمت عمارت
آدرین : رسیدم ماشین گذاشتم پارکینگ و در خونه رو باز کردم دیدم نبود رفتم تو اتاقمون دیدم پتو رو روش کشیده زیر پتو داره هق هق گریه میکنه از پشت بغلش کردمو گفتم مرینتم غلط کردم منو میبخشی به خدا اشتباه فک میکنی (از زبان نویسنده: خدا کنه مرینت نبخشش دلمون خنک شه)
مرینت : آدرین از جلو چشمام گم شو نمی خوام ببینمت به اندازه کافی کشیدم
آدرین : رفتم محکم بغلش کردم و گفتم مرینت تو مال منی منم اشتباهکردم اصلا غلط کردم منو ببخش ب به خاطر بچه تو شکمت منو ببخش
مرینت : تا اینو گفت دلم یجوری شد بهش گفتم میبخشمت ولی فراموش نمیکنم حالا برو بیرون می خوام بخوابم
آدرین : پا شدم لخت شدمو رفت مرینت بغل کردم خوابیدیم