💜💕تمام رویای زندگیم بانوم💕💜
هلو یه تک پارتی آوردم
بپر ادامه 💜💜
از زبان آدرین:بابام بهم گفت دیگه نمیزاره برم مدرسه ، و حتی کاملا زندانیم کرد به پلگ زمزه کنان جوری که تو دوربین معلوم نشه گفتم:برو پیشه کفشدوزک همه چیز رو بهش بگو😔 گفت: آدرین اینطوری تنهات نمیزارم😕 گفتم:پلگ برو بهش همه چیز رو بگو🙂 از زبان پلگ: رفتم پیشه نگهبان از زبان مرینت:پلگ اومد پیشم گفتم: سلام پلگ چیشده گربه سیاه چیزیش شده؟گفت: نگهبان گربه سیاه زندانی شده😔 گفتم:چی یعنی چی😰و همه چیز رو گفت🥺نفسم بالا نمیومد یعنی موقع ای که من عاشقش شدم باید اینطوری میشد😭به پلگ گفتم:حلقه گربه سیاه رو برام بیار و بهش بگو که بهم اعتماد کنه🥺 گفت: چشم نگهبان🙂از زبان آدرین:پلگ اومد گفت: آدرین نگهبان حلقه رو میخواد و گفت که بهت بگم بهش اعتماد کن🙂 گفتم:بیا پلگ حلقه رو آروم خودت بردار و بهش بگو بهش اعتماد دارم🥲و بعد پلگ رفت🥺«چند دقیقه بعد»از زبان آدرین: تلویزیون رو روشن کردم ببینم نادیا چی میگفت، «نادیا:دختر کفشدوزکی مثل همیشه نیست و لباس عجیب داره وایسید حلقه گربه سیاه تو دست دخترکفشدوزکی هست دخترکفشدوزکی:من دختر کفشدوزکی نیستم من کفشدوزک سیاه هستم و گربه سیاه هر کاری میکنم تا دوباره پیشه هم باشیم بهم اعتماد کن🥺« از زبان کفشدوزک سیاه:داد زدم:سایه شرارت وقتشه تکلیف هم دیگر رو روشن کنیم😡«که ی نفر از پشت سرم گفت: سلام دشمن عزیزم چه قیافه زشتی😂😤 گفتم:خودت که زشت تری پیر مرد😤😂بعد یویوم رو برداشتم و تبدیلش کردم به چوب دستی😌زدم سقف خونه ایکه روش بدیم گفتم:اگر به خاطر گربه سیاه نبود این رو به جون نمیخریدم از زبان آدرین:یا خدا منظورش چی بود😰که دیدم یک دفعه.....از زبان کفشدوزک سیاه: دلمو زدم به دریارفتم برج ایفل روی نوک برج ایفل وایسادم انگار تو دلم سوزن داشت میرفت😣مردم همه از خونه بیرون اومده بودن و همه داشتن منو نگاه میکردن،از زبان آدرین به زور از خونه اومد بیرون و رفتم برج ایفل آنقدر آدم بود که نگو😬 کفشدوزک سیاه داد زد:نورو دوسو شما از این به بعد در اختیار من هستید و به هیچ عنوان نمیتونید صاحب داشته باشید بجز اینکه من انتخاب کنم، که دیدیم سایه شرارت تبدیل شد به پدرم😰 معجزه گر ها رو ازش رفتم گرفتم تا وقتی کفشدوزک سیاه اومد بخش بدم،یک دفعه.....برج ایفل آویخته خون شده بود😱نگاهم به کفشدوزک سیاه رفت دیدم چشماش رو بسته و میخواد خودشو بندازه پایین😱رفتم بدو بدو رفتم رو برج ایفل تا به نوک برج ایفل رسیدم😬 گفتم: کفشدوزک سیاه لطفاً نکن گفت:من فقط به خاطر گربه سیاه میکنم،گفتم:بانو ی من نکن چشماش رو باز کرد دیدم چشماش خون شده گفت: فقط گربه سیاه بهم میگه بانو ی من😡 گفتم:منم گربه سیاه 🥺 گفت:پلگ جدا شو بعد از پلگ پرسید:آدرین آگراست صاحب تو هست؟گفت:آره تا ه رو خواست بگه حباب از دهنش اومد بیرون گفتم: بانوی من منظورت از این که به خاطر من میکنی چیه🥺 گفت: دقیقا وقتی عاشق گربه سیاه شدم فهمیدم زندانی شده چند وقت نمیبینمش حتی شاید اصلا وجودم غم بود فقط میخواستم شرارت تموم بشه تا دیگه نه تو اذیت بشی نه مردم الان هم فهمیدم پسری که مخفیانه دوستش داشتم گربه سیاهه ، گفتم:برج ایفل خونیه ولی چرا؟گفت:هر آرزویی بهایی داره😔 گفتم:بانوی من نگو که...🤯😨😭زد زیر گریه اومد پایین پیشم گفت:آره آرزو کردم😭😭😭بد ترین نگهبان معجزه آسا ها تو کل تاریخم😭😭😭بغلش کردم گفتم:اینو نگو خوشگلم بانوم عزیزم تقصیر منه اگر من تو رو تو عمل انجام شده قرار دادم😔گفت:تقصیر تو نیست🥺گفتم:حالا چه آرزویی کردی؟گفت:دوسو نورو رو در اختیارم بگیرم😔و خودم گفتم:یا خدا بانو چیکار کردی😨 گفت:خودم هم برای یک سال شکنجه میشوم تا یک سال باید چشمای خون رو تحمل کنم و بعد از یک سال هم ......😱😱😱😱بانو با من شوخی میکنید دیگه؟گفت:نه🥺«چند روز بعد»از زبان آدرین:بابام برای 17 سال رفت زندان همه هویت های ما رو میدونن مرینت سر چشماش خیلی ناراحته😕 رفتم خونشون😔در زدم خانواده دوپنچنگ در رو باز کردن ناراحت بودن داشتن گریه میکردم تیکی داشت خفه میشد آنقدر گریه کردن گفتم:چیشده؟هیچ کس چیزی نگفت فقط تیکی به اتاق مرینت اشاره کرد🥺نفس عمیقی کشیدم رفتم اتاق مرینت...😭😭😭😭😭😭🥺😭😭😭😭😭😭🥺🥺🥺🥺🥺م م مرینت به دستش نگاه کردم😭ر....گ.....ش رو ز......د......ه بود😭😭ی نامه رو میز بودن،«نامه:سلام آدرین این نامه برای تو هست نمیدونم کی میخونیش ولی من دیگه نیستم، آدرین خیلی دوستت دارم میدونی هر وقت خواستم بگم نشد منو میبخشی؟ میگی چرا ؟چون ده هزار بار قلبت رو شکستم، چون لیاقت ندارم حتی زده بودن خداحافظ امیدوارم بدون من خوشبخت بشی😭»مرینت رو بغل کردم گفتم:من بدون تو هیچم😭یکدفعه از خواب بیدار شدم😨 همه جا رو نگاه کردم دیدم هیچ کدوم از این ها واقعی نبود
❤❤❤تتتتتتممممممااااااااااممممممم❤❤❤