تاوان وابستگی
اووف پارت بعد داغه اینو بخون تا متوجه پارت بعد بشی ❤
بوسی برای خودم فرستادم، عالی شده بودم؛ به نظرم برای روز اول دانشگاه
تیپ مناسبی بود .کولم رو برداشتم و راهی پارکینگ شدم، خیلی استرس داشتم اما استرس شیرینی
بود چون آرزوم بود قبول شدن تو دانشگاه . ماشین رو روشن کردم و راهی دانشگاه شدم .تو محوطه
دانشگاه نشسته بودم و از نسیم خنکی که به صورتم میخورد لذت میبردم که احساس کردم کسی کنارم
نشست سرمو چرخوندم که با دو چشم شیطون مواجه شدم، تو صورتش اولین چیزی که جلب توجه میکرد چشماش بود .دستشو به سمتم دراز کرد و گفت_ :سالم من بیتا هستم ، میتونم بیشتر باهاتون
آشنا بشم؟ دستمو سمتش دراز کردم و گفتم- :چرا که نه خوشحال میشم .لبخند ملیحی زد که صورتش
رو نمکی تر نشون داد .باهمون لبخند ادامه داد- :خب من بیتا کیانی هستم دانشجو ترم اول اصفهان
زندگی میکنم یه برادر بزرگتر از خودم دارم و 18 ساله هستم .فکر میکنم کامل آشنا شدی !و بعد تک
خندی زد که منم لبخندی زدم و گفتم_ :بله کامال، خیلی مختصر و مفید بود- .خب تو معرفی نمیکنی
خودتو؟ پوزخند تلخی مهمان لبم شد من چی باید میگفتم؟ چی داشتم که بگم؟ _خب.. من همراز هستم
1۹ سالمه ترم اولی هستم، چند سال پیش پدر مادرم رو از دست دادم و با پدربزرگم زندگی میکردم اما
2 سال پیش ازشون جدا شدم- ..اوه متاسفم.. ببخشید باعث یادآوری خاطرات تلخت شدم- !نه خواهش
میکنم.... دیگه باهاش کنار اومدم- .فقط اینکه پدربزرگت مخالف نبود با تنها زندگی کردنت؟ باز هم
لبخند تلخ مهمان لبام شد -مجبور به ازدواجم کردن ..!قیافش توهم رفت و گفت- :چقدر بی رحمانه با
آیندت بازی کردن... واقعا ناراحت شدم.... حاال چیشد که بعد یکسال اجازه دادن بیایی دانشگاه؟
_پارسال طالق گرفتم و دیگه پیششون برنگشتم و حاال هم باید بخاطر خرج زندگیم درسم رو بخونم
_انشاهلل که همیشه موفق باشی- .ممنونم_ ..راستی همراز توهم رشته پزشکی میخونی یا چیز دیگه؟ -
آره چه جالب مگه توهم پزشکی میخونی؟ پس امروز که سر کالس ندیدمت- !من امروز دیر اومدم...
میدونم که یکمی فقط یکمی بی انظباطم .خندیدم و با انگشت شست و اشاره ام مقدار کمی رو نشون دادم و گفتم- :خیلی کم .و هر دوتامون زدیم زیر خنده که بیتا گفت- :پاشو بریم که فکر کنم االن
کالسامون شروع بشه .و بعد باهم بلند شدیم و به سمت کلاس رفتیم