تاوان وابستگی
بپر ادامه با یه پارت داغ اومدم ❤
بعد یک روز از بیمارستان مرخص
شدم اما هنوز خوب نبودم .از آروان خبری نبود و این یعنی برگشته... انتظار دیگه ای هم نمیشد داشت
چون من براش ارزشی نداشتم که بخواد بمونه !اون راننده ی ماشینی هم که بهم زده بود فعال تو
بازداشتگاه بود.. البته من رضایت داده بودم اما نه آروان نه اقاجون راضی نبودن که بیاد بیرون هرچی هم
گفتم قبول نکردن... میخواستن دیه بگیرن ازش البته که قطعا به من نمیخواستن بدن !آروم آروم روی
تخت دراز کشیدم.. خانم بزرگ با ظرف کاچی و دو سیخ جیگر و شربت پرتقال وارد اتاق شد از اون روز
اخالق خانم بزرگ باهام بهتر شده بود و خب بنظرم بخاطر آسیبی که دیده بودم اینطور شده بود !بعد از
اینکه کاچی و جگرارو بزور تو حلقم کرد سینی رو برداشت و از اتاق بیرون رفت و منم کمی استراحت دو هفته بعد (با استرس پله های شرکتو باال رفتم.. تقریبا تو این دو سه روز کل شرکتای تهرانو
گشتم اما هیچکدوم به یک دختر دیپلمه که کار نمیدن حقم دارن ..این دیگه آخرین شرکتی بود که تو
مجله و روزنامه ها به منشی نیاز داشتن یا قبول میشدم یا نه ..وارد که شدم به طرف منشی رفتم و گفتم
_سالم.. ببخشید برای آگهی که داده بودین مزاحم شدم منشی با لبخند گفت- :بفرمایید منتظر بمونید
تا من هماهنگ کنم -بله چشم.. ممنون روی یکی از مبل ها نشستم و منتظر موندم بعد تقریبا 2۰ دقیقه
گفت که برم داخل ..با اعصبانیت وارد خونه شدم.. اه اینم از شانس من هیچ کجا به یه دختر دیپلمه کار
نمیدن.. خب االن من باید چیکار کنم؟؟ درسته پدربزرگم پولداره اما من نمیخواستم ازش طلب پول بکنم
همینجوری ازشون خوشم نمیاد اونوقت بیام دستمو جلوش دراز کنم؟هه حتماا!
یه فکری میکردم اینطوری نمیشه وقتی با این شرایط و مدرک به من کار
نمیدن یعنی باید یه کاری برای مدرکی که داشتم میکردم و بهترین راه دادن کنکور بود .باید کنکور بدم
و بعدش برم دانشگاه اما خب دانشگاه هم خرج داره و طول میکشه تا من لیسانسمو بگیرم .اما خب از
هیچی که بهتره 4 سال درس میخونم ولی بعد میتونم یه کاره ای بشم، از بچگی درسم خوب بود و شاگرد
اول بودم پس االن اگه شروع کنم به درس خوندن میتونم خودمو تا کنکور اماده کنم؛ باید یک سری کتاب بخرم و وقتی دانشگاه قبول شدم زمینای بابام که االن قیمت خوبی هم داررو بفروشم تا بتونم خرج
دانشگاهمو بدم .فردا طبق تصمیمی که روز قبل گرفته بودم راهی کتابخانه شدم و کتاب هایی که لازم
داشتم رو خریدم و از روز بعدش شروع کردم به درس خوندن1. [سال بعد [با هیجان به تصویر مانیتور
خیره شدم و با دیدن جواب جیغی کشیدم باالخره مزد زحمتای این یک سالم رو گرفتم .دانشگاه دولتی
پزشکی همین تهران قبول شده بودم و حاال باید برم و کارهای ثبت نامم تو دانشگاه رو انجام بدم . تو
این یک سال بکوب تمام وقت و انرژیمو گذاشتم روی درس خوندن و خبری از آروان و خانوادم ندارم
یعنی نه من خبری ازشون گرفتم نه اونا . دیگه کال باهاشون کاری ندارم این تصمیمی بود که بعد از سقطم گرفته بودم.